***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

5ماهگی فسقلی

معصومه 4 ماهه: 4-5ماهگیت بود که موهات شروع به ریزش کرد و من کلی نگران شده بودم اطرافیان میگفتن موهاش دوباره در میاد اما من میترسیدم وووووووواااااییییییییییییی اگه موهات دیگه در نمی اومد چه شکلی میشدی مامانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معصومه 5 ماه و 4 روز: 8 بهمن رسما گذاشتیمت تو روروءک و چند متری در عرض یه ربع رفتی اونقد زور میزدی تا یه ذره بری جلو آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآیییییییییییییییییییی فداس بسم مممممن... معصومه 5 ماه و 21 روزه: 22 بهمن هم بعد از رفتن به راهپیمایی که شما خانمی راهپیمایی تونو تو کالاسکه انجام دادین , رفتیم جاده چالوس . اونقذه سرد بود داشتیم یخ میزدیم تو هم همش لقمه شده بودی و  پتو پیش کرده بودیم عشق گسن مامان... بعد اوم...
30 مهر 1391

محرم

سلام ببخشید که دیر کردما!! سه ماهت بود . محرم آمده بود و سرمون گرم عزاداری اما حسین . ما تصمیم داشتیم یه روز از محرم رو نذری بدیم . تاسوعا با کمک دایی بهروز و مامان جونینا عدس پلو پختیم و تو رو بردیم سر نذریمون و کلی برات دعا کردیم . عسل مامان امیدوارم امام حسین پشتیبانت باشه. وقتی تو رو تو لباس مشکی و سربند یا حسین میدیدم یاد دل شکسته امام حسین و علی اصغرش می افتادم خدایا چی کشید اماممون... روز عاشورا بردیمت امام زاده اسماعیل تا دسته های عزاداری امام حسین رو ببینی ... ...
30 مهر 1391

خاطره ها

معصومه 3 ماهه: عزیز دلم تو اونقدر زنگی ما رو شیرین کردی که لحظه های زندگی برامون  عین برق میگذشت و دیگه ساعت خالی ای پیدا نمیکردیم که بشینیم و غصه بخوریم که ای کاش این کار و میکردیم ای کاش اون کارو نمیکردیم و از این حرفا خلاصه عسل مامان شیرینی تو  زندگی من و بابایی رو هم شیرین تر کرد  روزا تا بابایی بیاد با هم بازی میکردیم و تو چون کوچولو بودی میذاشتمت تو کریر و میبردمت آشپزخونه و به کارام میرسیدم  جیگرم تو خیلی صبوری واقعا باید از خدای مهربون به خاطر لطفش سپاسگذار باشم که دختری به آرومی و متینی تو بهم داد. بعداز ظهر که بابایی می آمد دیگه نمیخوابید ویکی دو ساعت با تو بازی میکرد تا خستگیش در بیاد خوب چون تازه وارد ...
30 مهر 1391

نابغه ما

معصومه 3 ماهه: عزیزکم باهوشیت ما رو مات ومبهوت کرده بود حتی دکترت هم میگفت دخترتون از لحاظ هوشی در سطح خوب و حتی بالایی  قرار داره و عکس العمل 2 ماهگی معصومه خانم در حد نوزاد 4-5 ماههس . به همین خاطر به ما پیشنهاد کرد آموزشهای 4 ماهگی رو زودتر برات شروع کنیم یعنی برات کتاب بخونیم و تصویر نشونت بدیم . شبا بابایی برات کتاب میخوند و تو کیف میکردی تلوزیون نگاه میکردی و توجه خیلی بالایی به صدا ها داشتی عزیزم . اواخر سه ماهگی دیگه با هم حرف میزدیم اونقد صدا در می آوردی که خودت خسته میشدی فیلمهاش هست عسلم بزرگ شدی با هم نگاشون میکنیم. 2-3 ماهگیت بود که اولین مسافرت به دست بوسی خانوم فاطمه معصومه بردیمت و کلی برات دعا کردیم ...
30 مهر 1391

عروسی عمو رحیم

معصومه 2 ماه و 23 روزه : 24 آبان ماه بود و جیگر مامانی دوماهه , عروسی عمو رحیم بود به خاطر شما عسلی نمیخواستم برم اما عمو گفت اگه نریم ناراحت میشه بالاخره رفتیم. تو نازنینم اونقده ناز شده بودی که همش برات دعا و صلوات میفرستادم تا یه موقعی چشم نخوری تصمیم گرفتم دست هیچکس هم ندمت چون سالن بود زمین سرامیک بود و تو هم خیلی کوچولو بودی خیلیا از دستم ناراحت شدن اما اشکال نداره از تو برام عزیزتر نبودن که عسلم خدا رو شکر تو مثل همیشه آروم بودی تا زمانی که مراسم به اوج خودش رسید یعنی صدای آهنگ اونقد بلند شد که تو رو آزار میداد و به گریه افتادی با بابایی و مادر جون و پدر جون رفتیم بیرون یه گشتی زدیم و برگشتیم و تو آروم شدی فرشته ی مامان ... ...
30 مهر 1391

خاطره تلخ

معصومه 2 ماه و 17 روزه: سلام به همگی چند روزی بود وقت نمیکردم بیام و پست بذارم و از خاطره هامون با معصومه کوچولو براتون بگم وااااااااااااااااااااااااای اونقد حرف دارم حیف که وقتم خیلی کمه و مجبورم خیلی خیلی خلاصه بنویسم تا زمانی براتون تعریف کردم که معصوممونو بردیم دکتر و گوش نازنینشو سوراخ کردیم الهی مامانی فدات شه اونقده درد میکشید هر روز براش میشستم وچرب میکردم تا عفونت نکنه سرشو هی تکون میداد  چون میسوخت و درد داشت . 47 روزت که بود داشتم ازت فیلم میگرفتم مامانی جون همینکه دوربینو آوردم جلو تا از صورت قشنگت فیلم بگیرم دوربین از دستم ول شد و افتاد تو صورت نازنینت واااای یه لحظه به همدیگه نگاه کردیم بعد تو زدی زیر گریه و ه...
30 مهر 1391

شاهکارهای دلبندم

  معصومه 2 ماه و 6 روزه: 7 آبان بود که تو عسلم شروع به ذوق کردن کرده بودی و از ته دل میخندیدی . دل ما رو بردی با این کارات دو روز بعدش نی نیِ دختر دایی زهرا: ″ریحانه خوسولو″ هم دنیا اومد و تو یه هم بازی پیدا کردی ..... "زهرا جون قدمش مبارک باشه عزیزم" معصومه 2 ماه و 21 روزه : 22 آبان هم شصتتو مک میزدی اونقد ازت فیلم گرفتم بذار بزرگ شی مامانی میذاریم با هم نگاه میکنیم و می خندیم وااااای چه روزایی در انتظار ماست خدا جون ببینیم روزایی رو که دخترمون کنار ما شاد و سرحال فیلماشو نگاه میکنه...... معصومه 3 ماهه: 29 آبان که سه ماهت داشت تموم میشد بردیم پیش دکتر جلالی فر تا گوشتو سوراخ کنه تا برات گوشواره هایی که دای...
30 مهر 1391
1